مرد به نسبت از همسرش قد بلندتر است و در حالی که با دکتر داروخانه صحبت می کند، ناخودآگاه دستش را عاشقانه دور شانه همسرش حلقه می کند. دکتر داروخانه، خودش را خیلی شیک و خارج رفته نشان می دهد. سن و سالی ازش گذشته و از آنهایی است که دوست دارند «طاغوتی» خطابشان کنند. موهای پر پشت مشکی اش را که یک گوشه اش کمی سفید شده – از آن سفید های شیک – مثل موهای ویگن سشوار کشیده است. کراوات زده، آرام و سر فرصت صحبت می کند و به خاطر کمر دردش خیلی آرام و اتو کشیده راه می رود:
– ببینید، این طبیعیه که وقتی آدم سیگاری، سیگار رو ترک کنه، برای یه مدتی عصبی شه، بد اخلاق شه، داد بکشه… اما من به شما یه آرام بخش هم می دم که صبح به صبح می خورید و این مشکل رو هم کمتر می کنه.
ترک سیگار، علت استرس زن و شوهر عاشق بود. آمده بودند تا از دکتر داروخانه، راه حل ترک سیگار بگیرند. بعد که در مورد دردهای دیگر هم از او راهکار خواستند، مشخص شد که این دکتر محترم، احتمالاً همانی است که سعید جان ماهانه میلیون میلیون از او مکمل و ویتامین می خرد و بعد هم بجای اینکه مادر بدبختش را ببرد تا درمانش کنند، با توصیه های این آقای دکتر و البته تجارب شخصی اش از مشاهده برنامه های پزشکی ماهواره و البته غالباً هم با کمک همان داروهای ماهواره ای، شخصاً نسبت به درمان مادر بیچاره اقدام می کند.
داروخانه پر بود از انواع مکمل و ویتامین و کرم ضد چروک و انواع و اقسام ژل های خاص!
– ببخشید آقای دکتر، یه دونه سیگار تو 24 ساعت می تونم بکشم…؟
دکتر ابروها را خیلی محترمانه تکان داد و کمی فکر کرد.
– نه. ببین، اگه باهاش بازی کنی، بر می گرده. باید کامل قطعش کنی.
– کات؟
– دقیقاً
مرد به شدت فکر می کند. زن سرش را بالا گرفته و عاشقانه همسرش را نگاه می کند. هیچ نمی گوید، اما شجاعت همسرش را برای ترک سیگار می ستاید. مرد سرش را چند باری تکان می دهد و مطمئن می شود که هیچ راه فراری وجود ندارد و باید با معشوقه اش جدی جدی خداحافظی کند.
گفتگوهای طولانی زوج عاشق با دکتر و از آن طرف هم گرفتاری همکار دکتر در پیچیدن نسخه طولانی دختر نگران، چند نفری را در صف جمع کرده است. پدر دختر مرتب می آید و می رود و چند کلمه ای با دخترش صحبت می کند.
– یه دقه کلید رو بده.
– بابا، دکتر ترتیب دواها رو عوض کرده؟
– چی؟
– ترتیب دواها رو تغییر داده؟
– نه.
– پس روش ننویسه؟
– نه نه. نمی خواد.
در حالی که دستیار دکتر این طرف و آن طرف می دود تا دارو ها را یکی یکی جمع کند، دختر که سنش هم خیلی کم نیست، جذب یکی از انبوه برگه های آگهی اطراف می شود.
– این کرم زیر چشم رو دارید؟
– کدوم…؟ بله.
– خوبه؟
– خیلی. خیلی خوبه.
زیر چشمش نکته خاصی نداشت. دوباره نگاه می کنم: فقط یکی دو تا چروک ریز زیر پلکش و کمی هم تیرگی پوست زیر چشم که من به سختی می دیدم اما احتمالاً خودش هر لحظه توی آینه می بیند و حرص می خورد. می توانم تصور کنم که رو بروی آینه می ایستد و با انگشتش پوست زیر چشمش را کمی می کشد تا هم چشمش را بدون چروک ببیند و هم سیاهی زیر چشم را با دقت بیشتری برانداز کند.
دکتر کماکان مشغول مشاوره پزشکی است. زن چادری هم یکی دیگر از تبلیغات را برداشته و مشغول خواندن توضیحات رژ لب مربوطه است.
– آقای دکتر ایندرال رو قلب اثر می ذاره؟
– ایندرال؟! … نه… .
زوج با دقت گوش می کردند و من متعجب از آنکه چطور ایندرال روی قلب اثر نمی گذارد. مرد جوان قدم می زند و در هر بار قدم زدنش، به کنار صندوق که می رسد سرعتش را کم می کند و با دقت نوشته های روی ژل ها و بسته های رنگی کنار صندوق را می خواند و بعد به سرعت دور می شود.
– خوب، ببخشید معطل شدین.
– خواهش می کنم.
– والفارین و نیترو کانتین رو آوردم. دیگه چی فرمودید؟
دستیار دکتر بالاخره کارش با نسخه پدر و دختر تمام شده بود.
– قربون، امگا 3 هم می خوام. منتهاش از اوناییش باشه که جیوه ندارن. دارید؟
– بعله… اونم هست.
و بعد قوطی بزرگ و خوشگل امگا 3 را جلوی مامان می گذارد. مامان با خوشحالی و مثل کودکی که اسباب بازی نو خریده، قوطی استوانه ای امگا 3 را در دستانش می چرخاند.
– این جیوه نداره؟
– نه نداره.
– این سالم سالمه. اینا خیلی خوبن.
– مامان جان بیست و دو هزار تومنه. مطمئنین که همین رو می خواین؟
– قربون این چنده؟
– اجازه بدید… بیست و … دو هزار تومن. توشم 120 تا داره.
– آره. همین خوبه.
مامان، حاضر است هزینه سلامت را پرداخت کند، خصوصاً وقتی بحث ویتامین و مکمل و بخصوص امگا 3 ی بدون جیوه باشد.
– چیز دیگه ای هم می خواید؟
– نه، خیلی ممنون.
دستیار دکتر که نوع کارش بیشتر به آقا غلام، سوپر دریانی کنار خانه مان می ماند تا دکتر داروخانه یا حتی نسخه پیچ، قیمت را می نویسد و کاغذ کوچک را دست مادر می دهد.
– می خواین من حساب کنم؟
– نه.
– بذارین من حساب کنم، شما تو خونه با من حساب کنین.
– نه نه، خودم حساب می کنم.
و با سرعت در حالی که با زیپ کیفش کلنجار می رود، خوشحال به صندوق می رود تا پول اسباب بازی هایش را حساب کند و برویم.